محل تبلیغات شما
به نام خداوند لوح و قلم صبح اول مهر سال ۸۴ بود. من برای اولین بار قرار بود به مدرسه بروم و به عنوان یک دانش آموز شناخته شوم ذوقق و شوق بی‌اندازه ای داشتم. همیشه همراه مادرم که معلم مدرسه بود، به مدرسه می رفتم و در شرایط مدرسه قرار میگرفتم و آرزوی دانش آموز شدن داشتم اما هنوز خودم دانش‌آموز نبودم و هیچ وقت هم مثل سایر بچه ها از مدرسه نمی ترسیدم و بالعکس، مشتاق مدرسه رفتن بودم روز قبل، از ذوق زیاد لباس های مدرسه را پوشیده بودم و کیفم را روی شانه ام انداخته

روایت من : اولین روز دانش آموزی

روایت من : اولین روز دانشگاه

روایت من : روز برفی

مدرسه ,دانش ,روز ,داشتم ,اولین ,آموز ,به مدرسه ,دانش آموز ,از مدرسه ,مدرسه نمی ,ها از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

صنعت تاسیسات حرارتی و برودتی - بهداشتی