محل تبلیغات شما
​​​​​​ صبح یک روز برفی در اوایل بهمن ماه بود که اول دبیرستان بودم. ساعت ۷ صبح بود و سوار بر سرویس مدرسه، خیابان ها را یکی پس از دیگری رد کرده و نزدیک به مدرسه می شدیم. همچنان برف می بارید و حرکت ماشین‌ها کُند بود. حسِ خوبِ دیدن برف پس از مدتها اشتیاق خاصی را درمن زنده کرده بود. به مدرسه رسیدیم. همه بچه‌ها در حال برف بازی بودند و کسی به حرف ناظممان که پشت بلندگو اصرار بر داخل شدن به کلاسها را داشت، توجهی نمی کرد.

روایت من : اولین روز دانش آموزی

روایت من : اولین روز دانشگاه

روایت من : روز برفی

برف ,کرده ,پس ,مدرسه ,برفی ,روز ,پس از ,روز برفی ,به مدرسه ,رسیدیم همه ,مدرسه رسیدیم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حضرت عشق کتابخانه برادران قرباني